دیشب اینجا بارون میومد...
و دل آشفته من عاشق را نم زد و مرا...
و منی که می خواندمش...
ببار ای بارون ببار...
با دلم گریه کن ،خون ببار...
در شب های تیره چون زُلف یار...
بهر لیلی چو مجنون ببار...
ای بارون...
دلا خون شو خون ببار...
بر کوه و دشت و هامون ببار...
به سرخی لبهای سرخ یار...
به یاد عاشقای این دیار...
به کام عاشقای بی مزار...
ای بارون...
ببار ای ابر غم ببار...
با دلم به هوای زلف یار...
داد و بیداد از این روزگار...
باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل
قلمی دست من افتاد به اصرار غزل
مبحث هندسه و یک ورق کاغذ و بعد
محور عشق من و چرخش پرگار غزل
یک جنون در دل من رقص کنان می کوبد
سر احساس مرا بر در و دیوار غزل
دوستت دارم و انگار مرا می سنجند
لحظه ها ،ثانیه ها باز به معیار غزل
چشم تو یاد من افتاد ،خودت می دانی
که کساد است در این مرحله بازار غزل
غرق روحانیت عشق تو هستم اکنون
چون که نزدیک شده لحظه افطار غزل
جمله آخر شعرم چه قشنگ است قلم
رج به رج نقش تو را بافته بر دار غزل
شعر از محمد علی بهمنی
اما از طرف من هدیه به شما نازنین یار
و برایت بار ها باید بگویم...
مَثَل روزگارم را...
که مانده ام بی تو به زیر آواره های ویران خانه ای که توئی در آن نیست...
و تو ،ترنم ،تسنیم و ارمیا...
مرا به نظاره نشسته اید...
دستان سردم را...
که از زیر آوار خانه بیرون مانده اند...
من هنوز زنده ام...
پس رهایم نکنید ،خوبان من...
که هنوز نفس میشکم به امید آغوش تو بانو...
و به امید هم نفس شدن با ترنم...
و به امید خنده های تسنیم...
و به امید عطر تن ارمیا...
تنهایم نگذارید ،که من هنوز زنده ام...
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین
قربان حنجره و آن تربتت حسین
امروز این منم آن غلام غریب تو
از صحن تو جدا افتاده ام حسین
ارباب توئی و در این خیمه سالهاست
اشک میریزم و هر دم دق می کنم حسین
در این میانه گودال قتلگاه
شمع دل من است که بی سر شده حسین
اینک غلام حلقه به گوشت به نینوا
پروانه بود و خاکستر شده حسین
در طول سال شبیه پدر ولی
در این دهه مثل مادر شدی حسین
انگار دوباره این منم و ناله غمت
آن دختر سه ساله چه کرد با سرت حسین؟
واحسرتا اگرم نمیرم در این حرم
تاب نفس ندارم از شرم رُخت حسین
جان و تنم به فدای شیب الخضیب تو
این چشم به قربان پیشانیت حسین
دیگر رهایم نکن ای کشتی نجات
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
شعر از علی طاهری